loading...
Esfahan
حمیدرضا موسوی بازدید : 217 1392/11/11 نظرات (0)

خلاصه داستان :موضوع رمان در مورد دختری نابیناست به نام تبسم که با مادر و خواهر کوچکتر از خودش زندگی می کنه و طی حادثه ای نه فقط بیناییشو بلکه خیلی چیزای دیگه رو هم از دست داده و حالا زندگی بعد از مدت ها داره روی خوش بهش نشون میده ..

حمیدرضا موسوی بازدید : 158 1392/11/11 نظرات (0)

خلاصه داستان :این داستان ادامه ی جلد اوله . داستان یه عشق با محدودیته !  حنانه دختری که با عشق آشنا میشه و به کسی دل میبنده که همه اونو از عشق به حنانه دور میکنن. اما روزگاره دیگه… علی عطا طی یه حوادثی با اینکه عاشق و شیفته حنانه است با شخص دیگه ای ازدواج میکنه و تازه مشکلات شروع میشه…

حمیدرضا موسوی بازدید : 108 1392/11/11 نظرات (1)

خلاصه داستان :دوتا دختر به اسم های شادی و آنیتا (یعنی خودم و دوستم) با کلی بدبختی و مصیبت دانشگاه شیراز رشته ای که زیاد بهش علاقه ای ندارن اما دهن پرکنه قبول میشن.

درمقابل مخالفت خونواده هاشون ایستادگی شدیدی میکنن تا اینکه بلاخره میتونن رضایتشونو جلب کنن. راهی شیراز میشن و زندگی جدید دانشجوییشونو شروع میکنن. ماجرا هم از روز اول که قبل از شروع کلاسا میرن شاهچراغ واسه زیارت و ادای نذر یکمش شروع میشه.

همش نه فقط یکمش و خب روزهای بعد و بعدتر که باعث میشه این دوتا دختر جوون بفهمن زندگی فقط شوخی و خنده و یکمی هم درس خوندن نیست. جونشون به جون هم بسته اس اما مدام در حال سر و کله زدن با هم هستن. هیچکدومشونم اخلاق درست و حسابی ندارن مخصوصا آنیتا .

حمیدرضا موسوی بازدید : 54 1392/11/11 نظرات (0)

خلاصه داستان :مانتوی جدید قهوه ای ام را تنم کردم و شال طرح دار آبیم که مدام از موهای تازه شسته شده ام لیز می خورد را جلو کشیدم و از اتاق بیرون آمدم . چهارمین بار بود که زنگ در را می زد . بیخیال به سمت در رفتم . – من حاضرم .

– علیک سلام ! چه عجب …

– بریم .

– بفرمایید بانوی سراسر غرور .

رابطه ى بین ما چه بود ؟ همکار ؟ دوست ؟ خواهر برادر ؟ … پس چرا این رابطه شبیه هیچ کدام از این ها نیست ؟ چه چیزى این رابطه را پایان خواهد داد ؟ آیا این رابطه پایان پذیر است ؟ چرا امشب هوای ذهنم خاکستریست ؟ این چه حسیست ؟!!!

حمیدرضا موسوی بازدید : 92 1392/11/11 نظرات (0)

خلاصه داستان :خستگی و عشق و منطق. درک من از زندگی؟ قوی ترین بعد در طول زندگی؟ کدوم نقطه ی مبهم زندگی رو پررنگ کنم و به کدوم حسرتی که تو دل مونده بپردازم؟ تنهایی رو با چی پر کنم و اندوه و غصه رو چه جوری پنهون کنم؟ نسل من… نسلی که داره حروم میشه. نسل من تنهاست من تنهام و بی کس. من کسی هستم که باید باشم و بمونم و بجنگم. کی منو درک میکنه؟ کی برای باورهای من ارزش قائل میشه؟ من دختری از تبار آدم و حوا. من دختری تنها و بی آلایش. زیباییم تنها ملاک خواسته شدن. راستی اگر روزی نبود این زیبایی، باز هم خواسته میشدم؟ جنگ بر سر من یا زیبایی من؟ جنگ بر سر شخصیت و بودن من یا بر سر چشمان سبزم؟حق من چیه؟ حق من از این تکرار غریبانه روزهام چیه؟ خیلی عجیبه. دختر که باشی اگه زیبا باشی هزار نفر نازتو میکشن ولی… اما… اگه قیافه نداشته باشی، عاشقانه ترین احساساتتم خریدار نداره. چقد بده دختر بودن و چقد بدتر زیبا بودن…

حمیدرضا موسوی بازدید : 94 1392/11/11 نظرات (0)

خلاصه داستان :حسی مثل برق از بدنم عبور کرد و به مغز استخوانم رسید. طوری که نفوذشو توی ذره ذره ی یاخته های تنم حس کردم. سرمای چندش آوری بدنمو مور مور کرد و فکر کنم دوباره وهم برم داشته … دوباره نیروهای مرموز اومدن سراغم. دوباره دستای نامرئی راه نفسمو بستن. خدایا این سایه ها کی دست از سرم برمیدارن؟ آرامش کی به زندگیم برمی گرده…

حمیدرضا موسوی بازدید : 91 1392/11/11 نظرات (0)

خلاصه داستان :ضربان قلب بر گرفته از زندگی واقعی یه دوسته هر چند با قلم من یکم از بعضی از واقعیات فاصله گرفته…ضربان قلب قلم من زندگی دختری به اسم شادی رو به چالش می کشه که دچار یه بیماری قلبی مادر زادیه و چیزی که تصورات اون از این وضعیتشه اینکه مثل مادرش به خاطر این بیماری میمیره و برای دوری از این تفکرات واهی که یه مدت هم سعی داشت تا به هر طریقی از بیماریش و واقعیات های مربوط به اون فرار کنه و تصویری که از خودش ساخته بود یه دختر مقاوم و شاده ! با وارد شدن شخصیت شهاب به زندگی اون باعث می شه تا اون به واقعیت های دیگه ای از زندگیش پی ببره و با ورود عشق شهاب به قلبش و شدت گرفتن بیماری همه چیز تا حدودی براش سخت تر میشه …(در کنار این چون من از غم و اندوه بیزارم سعی کردم محیط داستان رو تا میشه شاد نگه دارم )…

badboy بازدید : 838 1392/04/14 نظرات (0)

 

خلاصه داستان :داستان درباره ی دختری است به نام عسل . اون عادت کرده از طریق چت روم با پسرها آشنا بشه و احساسات اونها رو به بازی بگیره تا اینکه با نیما آشنا میشه، نیما به عسل علاقه مند میشه در صورتی که به بیماری افسردگی مبتلا بوده و با کارهای عسل بیماری اون تشدید میشه، از طرف دیگه پسری بنام سعید به خواستگاری عسل میاد که دقیقا” همون کسی بوده که عسل همیشه توی خیالاتش تصور میکرده و..…

badboy بازدید : 464 1392/04/14 نظرات (0)

خلاصه داستان :پارمین تو یه خانواده متوسط همراه خواهر و پدر و عمه اش زندگی می کنه. زندگیشون گاهی پایین گاهی بالا می گذره تا اینکه پدر خانواده برای انجام معامله ای تمام دارایی شون و که یه خونه و ماشینه می فروشه ولی طرف کلاه بردار از آب در میاد و پارمین تصمیم می گیره برای نجات خانوادش کاری و انجام بده که عواقب وخیمی در پی داره .…

تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 991
  • کل نظرات : 96
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 1401
  • آی پی امروز : 142
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 175
  • باردید دیروز : 31
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 206
  • بازدید ماه : 352
  • بازدید سال : 21,208
  • بازدید کلی : 810,260
  • کدهای اختصاصی