loading...
Esfahan
badboy بازدید : 210 1392/04/07 نظرات (0)

خلاصه داستان :از زبان نویسنده:

داستان « نبض تپنده » اونجور که خودم طعمشو مزه کردم ، یه رمان گسه . نه مملو از حلاوت یا به نوعی باقلوا و نه سراسر تلخ مثل یه فنجون قهوه . یه رمان با دو مزه تلخ و شیرین که تلخیش ته گلو رو غلغلک میده و شیرینیش نوک زبون و حس گسش پرزهای زبون رو به بازی میگیره .
خلاصه خاصی نداره فقط در این حد که شراره دختری خود ساخته ست که تو مرحله ای از زندگی دچار حسی شدید به اسم حقارت میشه . و تو مرحله ای دیگه سعی میکنه زخمهای اون حس رو ترمیم کنه . مردی به ظاهر متدین و معتمد ، زندگی اونو برای منافع دنیوی خودش به بازی میگره و افسار سرنوشتش رو به دست ، شراره سعی میکنه خودش رو از سردی اون حس حقارت نجات بده و برسونه به یه زندگی ایده آل که افسارش جز خدا دست کسی نباشه . چیزایی این میون از دست میده که برگشتنی نیست ولی در عوض تجاربی جدید پیدا میکنه که تو مرحله اول زندگیش قابل دستیابی نبود ...

badboy بازدید : 312 1392/04/07 نظرات (0)

خلاصه داستان :

فریماه دختر جوانی است که برای امرار معاش خانواده و تسویه ی بدهی های پدرش  دست به جیب بری و دله دزدی می زند، تا اینکه به او پیشنهاد میشود این بار با یک آدم ربایی ، از زیر بار همه قرضهایش رها شود . دزدیدن نامزد پسر جوان و پولداری که آشنایی با او برگ تازه ای از دفتر زندگی فریماه رقم می زند…..

badboy بازدید : 592 1392/03/28 نظرات (1)

خلاصه داستان :داستان درباره ی ۳ تا برادر با نام های (رادوین – رایان – راشا) است..این ۳ تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن و هم مثبت..یعنی کلا بچه مثبت نیستن..با اینکه وضعیت مالی بدی ندارن ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی..به قول خودشون افتابه دزدی نه.. گاوصندوق اونم از شرکت های مایه دار وشیک..

بله دیگه..تقی به توقی می خوره و یه وکیل میاد بهشون میگه پدر شماها براتون یه ویلا به ارث گذاشته..(اینا چند سالیه از پیش پدرشون اومدن تهران زندگی می کنند)..با شوک این خبر میرن ویلا رو ببینن که می فهمن ۳ تا خواهر خوشگل و ناناس به اسم های (تانیا – ترلان – تارا) هم ادعای مالکیت این ویلا رو می کنند..حالا نه جعلی صورت گرفته و نه کسی سر کسی کلاه گذاشته..چطوری؟!..میگم براتون…….

badboy بازدید : 194 1392/03/28 نظرات (0)

خلاصه داستان :داستان در مورد دختریه که در  سانحه ای فراموشی می گیره و همون دکتری که  درمانش می کنه، اون رو  به خونه ی خودش میاره . با اومدن پسر دکتر و اون چشمان آشناش همه چی عوض می شه و این شروعی دیگری می شه برای سایه ……

badboy بازدید : 229 1392/03/26 نظرات (0)

خلاصه داستان

داستان یه عشق با محدودیته…….حنانه دختری که با عشق اشنا میشه وبه کسی دل میبنده که همه اونو از عشق به حنانه دور میکنن…..اما روزگاره دیگه………علی عطا طی یه حوادثی با اینکه عاشق و شیفته حنانه است با شخص دیگه ای ازدواج میکنه و تازه مشکلات شروع میشه………

badboy بازدید : 336 1392/03/26 نظرات (1)

خلاصه داستان :

الیسا با چندتا از دوستاش از یتیم خونه فرار میکنه ومجبور میشه بعد از سختیهایی که میکشه دست به کار خلاف یا دزدی بزنه . در این بین ناخواسته وارد گروهی میشه که بدون اینکه بخواد باعث پیشبرد یکی از عملیاتهاشون میشه . پلیسی جوان اونو در ان عملیات میگیره وپس از دستگیری طبق نثر بالا شرطی بینشون گذاشته میشه تا باهم به عنوان خلافکاران حرفه ای وارد گروه بشن ….

badboy بازدید : 510 1392/03/26 نظرات (1)

خلاصه داستان :

یهدا دختری شوخ و شلخته اس که اکثر وقتا سوتی میده . یه روز توی دانشگاه به یه پسری برخورد می کنه و بعدا متوجه می شه که اون پسر یوسف ، پسر عمه ی دوستشه . یهدا به پیشنهاد سهیلا یکی دیگه از دوستاش، به کلاس موسیقی که داخل دانشگاهشونه میره و متوجه میشه که معلم موسیقیش یوسفه..

badboy بازدید : 363 1392/03/26 نظرات (0)

خلاصه داستان :

داستان زیبای پسری است که میخواهد به خارج نزد برادر خود برود . به دلیل مخالفت خانواده به دانشگاه میرود تا سرو صدا بخوابد و دوباره برای رفتن اقدام کند . زیبایی او باعث می شود دختران زیادی قصد جلب نظر او را داشته باشند ولی در این میان او فقط کمی از آیدا رستم پور خوشش می اید که …..

badboy بازدید : 331 1392/03/26 نظرات (0)

خلاصه داستان :

مهسا در مهمونی دوستش با امیر آشنا میشه.. آشنایی که با شیطنت و کل کل شروع و به عشق منتهی میشه.. وقتی که همه چیز عالی پیش میره امیر راجع به گذشته اش توضیح میده و مهسا باید تصمیم بگیره ؟! از طرفیم پدر مهسا مخالف سرسخته این ازدواجه و ترجیح میده که دخترش با خانواده ی دوستش وصلت کنند! اما….

badboy بازدید : 181 1392/03/26 نظرات (1)

خلاصه داستان :کیوان پسر شیطون ، باهوش و تخسی است که قرار است امسال برای کارشناسی ارشد امتحان دهد . تازه لیسانس گرفته و با دخترا هم کاری ندارد! مگر اینکه قصد آزار آنها را داشته باشد .عاشق ویولن زدن است که با مخالفت های مادرش به ساغش نمی رود ولی در عوض کمربند مشکی تکواندو دارد .دختر عمویش پانیذ را سر کار می گذارد و ادعا می کند عاشقش شده است تا اینکه روزی به خود می آید که واقعا دل در گرو عشق او گذاشته است ……..

تعداد صفحات : 38

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 991
  • کل نظرات : 96
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 1401
  • آی پی امروز : 214
  • آی پی دیروز : 26
  • بازدید امروز : 327
  • باردید دیروز : 31
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 358
  • بازدید ماه : 504
  • بازدید سال : 21,360
  • بازدید کلی : 810,412
  • کدهای اختصاصی