در این شب ها چه خاموشم ، بیاد تو هم آغوشم به من گفتی وفا دارم ، چه شد کردی فراموشم
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ،
ﻓﺼﻞ ﺑﺮگ ﺗﻮﺕ ﻭ ﭘﯿﻠﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ
ﻓﺼﻞ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺷﺪﻥ ﯾﺦ ﺑﺎ ﺁﺏ
ﻓﺼﻞ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻡ
ﻓﺼﻞ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺑﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻮﺍﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ !
از تپش های قلبم خواستنت را که بگیرم …
می ایستد …
چقدر “سنگین” است ، تکلیف زندگی بی تو . . .
وقتی ﻣﺮﺍ ﺑﻐﻞ میکنی ﭼﻨﺎﻥ ﺟﺎﺫبه ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻏﻠﺒﻪ می ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻢ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭمی ﺁﯾﺪ …
تورا گم کرده ام امروز … وحالا لحظه های من …گرفتار سکوتی سرد وسنگینند وچشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند …نمی دانی چه غمگینند
این روزها هرکی منو میبینه میگه : وای خوش به حالت چقدر لاغر شدی . رمز موفقیت چی بوده ؟!
من فقط لبخند میزنم و تو دلم میگم : بازیچه شدن !
اونی که میگه : بدون تو نمیتونم زندگی کنم ، به ” نبودنت ” فکر کرده . . .
بیا باران را دعوت کنیم ، به جشن دلتنگی رازقی
بیا دوباره عادت کنیم ، به بغض غریبانه عاشقی . . .
تمام روز و شب با بیقراری / به شوق روی تو بیدار هستم اگرچه بی غرورم زنده اما / به شوق لحظۀ دیدار هستم
نیازمندی ، فوری !
بـه یک دلیل خوب برای زندگی کردن نیازمندیم !
دل من یه روز به دریا زد و رفت / پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن / خودشو تو مرده ها جا زد و رفت . .
گرسنه ام گذاشتی تا حریصم کنی اما ندانستی یک عاشق گرسنه بی تحمل که شود به هر آغوشی چنگ میزند . . .!
از دیروزها به دنبالت دویدم و به امید دیدارت به امروز رسیدم ولی افسوس…! افسوس که تو به فرداها سفر کردی
یه قانون مهم ، هست که میگه: همیشه اونی که تو خیالمونه بی خیالمونه.
تازه حکمت بازی های کودکانه را میفهمم!
زووووووو …
تمرین این روزهای نفس گیر بود …
حوصله ات که سر می رود ؛ با دلـــــــــــــم بازی نکن ، من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام
وقتی او که باید ، نباشد ؛ خورشید هم که باشی ، ســَردت می شود …
ردپایت را که میگیرم از تو دورتر میشوم شاید کفش هایت را برعکس پوشیده ای
چقدر بغض کردم کنارم نبودی هزار بار دلم خواست ببارم نبودی ،نبودی ببینی چقدر سوتو کورم چقدر بی قرارم چقدر بی عبورم
تمام دلتنگی هایم ، تمام خوشی هایم ، تمام بی کسی هایم را میدهم تا شاید تو بازگردی
از دیگران بریدم تا مهربان بمانی……..نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟
هر چقدر هم هویج می خورم باز هم چشم دیدن آدم بی معرفت رو ندارم
برآنچه گذشت وآنچه شکست،حسرت نخورزندگی اگرزیبابودبا گریه شروع نمیشد