هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است
با خبر باشــید ای چشم انتظاران ظهــــور
بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است
هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است
پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است
با خبر باشــید ای چشم انتظاران ظهــــور
بهترین سلطان عالم از همه تنهاتر است
از انتظار خسته ام و یا دلم گرفته است؟ / تو مدتی است رفته ای ، بیا دلم گرفته است
نگاه سرد پنجره به کوچه خیره مانده بود / گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است . . .
هجر تو ز درد و داغ دلگیرم کرد / اندوه غم زمان زمینگیرم کرد
گفتند که جمعه میرسی از کعبه / این رفتن جمعه جمعه ها پیرم کرد . . .
زمستان خسته شد از بی بهاری / جهان می لرزد از این بی قراری
گمانم جمعه ای باقی نمانده / خدایا تا به کی چشم انتظاری . . .
(به امید ظهورش)
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت
بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیدست
چرا آب به گلدان نرسیدست و
هنوزم که هنوز است
غم عشق به پایان نرسیدست
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوزاست
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست
چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست
عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس
تو کجایی گل نرگس؟
کی شود بینم رخ ماه دل آرای ترا تا کشم بر دیدگان خاک کف پای تر
سر به بالین با امید دیدن رویت نهم تا مگر در خواب بینم روی زیبا ترا . . .
دورا دور نگرانت بودم
دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست
شاید از مد افتاده باشد
شاید دیگر اندازه ام نباشد
اما همچنان عطر خاطره میدهد پیراهنی که روی شانه هایش اشک ریخته ای !!!
تعداد صفحات : 13